مولف زنده مرگ

مقدمتان گلباران

مقدمتان گلباران

مولف زنده مرگ

خواننده و شنونده فرقی نداره!
اینجا داستان رو، بو کن!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سنگ قبر» ثبت شده است

اتفاقی عجیب افتاده بود زنگ معبد کهن به صدا درآمده بود. سالیان زیادی بود که کسی صدای ناقوس برگ معبد نشنیده بود. پیر ها به جوانان و جوانان به کودکان گفتند. کسی میخواست سعی کند. یک نفر دوباره میخواست تا تلاشش را بکند. جدید ترین تلاش بشریت برای به تبدیل شدن به خدا. رویدادی نبود که بشود آن را از دست داد. همه باهم به سمت معبد قدیمی حرکت کردند. فضای معبد برای همه عجیب بود. کسی نمیدانست چرا هنوز بعد از پیشرفت های سنگی بشر، هنوز معبدشان از چوب ساخته بودند. هرچه زمان بیشتری میگذشت دسته های بیشتری از مردم به معبد میرسیدند. مردم مشتاقانه در تالار اصلی پچ پچ میکردند. عده ای که شک داشتند با عده ای معتقد بودند به نزاع میپرداختند. عده ای با دوستانشان شرط بندی میکردند. عده ای هم در عالم رویاهایی که اگر بشود چه میشود سیر میکردند و عده ای تنها میخواستند بدانند پس چه شد. هرچه گذشت حرف بیشتری برای زدن بود. حرف بیشتر هم صدای بیشتری داشت. کم کم صدایشان بالا رفت و همهمه شد. راهبان تصمیم گرفتن برای آرام کردن کردن مردم با آنها سخن بگویند. راهب اعظم جلو رفت و شروع به حرف زدن با مردم کرد.