بر روی صفحهی سیاه مانیتور روبرویم، دو جمله نقش بسته است. شما امروز میمیرید حرفی دارید؟! میخواهند مرا به حرف بکشانند. از سکوتی که سالهاست کنار من است دورم کنند تا به حرف بیایم، شاید هم باید بگوییم من مقصر مرگ آنها نبودم و فقط میخواستم دنیا را جای بهتری کنم.
البته بیشتر شبیه جایی مانند سکوت از آب در آمد. باور نکردنیست، این واژه غریب را حتی نمی توانی حرفش را بزنی!! فقط باید بشکنی اش تا بتوانی بیان اش کنی ، بیچاره سکوت! بارها و بار ها شکسته شد اما دم نزد ؛ ساکت ماند و از منظره لذت برد. میدانی بعضی حس ها را نمی توان به سادگی منتقل کرد بعضی حرف ها را هم به سادگی نمیتوان زد فقط باید سکوت کنی تا همه چیز بیان شود. برای همین هم سال هاست در برابرشان، سکوت کرده ام اما من باید به تو همه چیز را بگویم. یک نفر باید بداند.
- ۰ نظر
- ۲۹ شهریور ۹۷ ، ۱۸:۱۷